گویی از درخت بلوط
افتاده ام
و ابرها را با خود پایین کشاندم
طولانی ترین شب
برای آغاز کوتاه ترین نام ماه ی ست
که بیادم می اندازد
پرده ها را کنار بزنم
برف بگیرد
جز صدای برف
جز صدای قلب تو
صدایی ننشیند بر ظرفِ زمان
سرم را بگذارم بر سینه ی خالی کسی که قلب ندارد
اما هنوز زنده است!
نور را در جیب هایم ریختم
خورشید را به آسمان خانه ی شما گذاشتم
و گریختم
نگرانی را دی شب
بر پاهای عروسک خواباندم
شوق رسیدن در من است
و می خواهم فردا را با خط خوش بنویسم
و بدانم حاصلضرب مهربانی
دست های توست
و تو حرف هایی بزنی
که ندانم در کدام سال زندگی می کنم
و ماه همسایه دیوار به دیوار من است
بنادر را درک کردم
کشتی را درک کردم
دریا را درک کردم
که چیزی کم دارد
کاش
در خواب یادم بماند
صدایت بزنم
و تو یادت بماند برگردی و نگاه کنی !